Monday, September 18, 2023
باید امشب به در میکده بیتوته کنم
بنشینم سر راه
پیر میخانه از اینجا امشب ،
شاید آهسته عبوری بکند
باید از او بخرم دُردِ می کهنه ی ناب
که مرا مست کند تا دل شب
آنقدر گم شوم از هستی خویش
تا که در بیشه ی عشق رخ تو بوته کنم
لحظه ها می گذرد
شب پر از سایه ی دهشت زده ی تنهایی
سر فرو کرده به هر کنجی تار
نور چشمان پُر از وحشتِ من
می شکافد شبق این شب را
کم کم از دور کسی پیدا شد
پیر شب آمدو دست طلب و خواهش من
گوشه ی دامن او را بلعید
مرغ شب بر شرر گرم نیازم خندید
پیر گفت :
طلبت چیست بگو ؟
گفتم ای مرشد میخانه ی عشق
دو سه پیمانه مرا مهمان کن
احتیاجم همه مستی است ، دلم پر خون است
تو بیا بر دل یک عاشق زار
یک نفس ، احسان کن
پاسخم داد ، بهای طلبت بسیار است
در ازای دو سه پیمانه می کهنه ی ناب ،
که تو را مست کند تا دل شب
چه برایم داری ؟
کیسه ای زر دادم
پیر زرهای مرا برگرداند
گفت این مستی و شیدایی و عشق
به زر اینجا ندهند ار چه هزاران باشد
سینه ات را بشکاف
و دلت را به بهای می میخانه بده
گر که عاشق شدی و مست شدن شیوه ی توست
بایدت دل بدهی
سینه را چاک زدم
و دل پُر تپش و پُر خون را
در ازای شبی از عشق تو بی خویش شدن ، بخشیدم
"سوگل مشایخی"